زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در برگشت به کربلا
ای یــاد روی انــور تـو الـتــیــام مـن برخـیز و یک جواب بده بر سلام من بیرون ز خاک تیره بیاور سرت حسین زیرا که آمده ز سفـر خواهرت حسین گـویـم حـدیث بـعـد وداع و غـم تو را با اینکه دیدهای تو خود از روی نیزهها بعد از تو روزگـار اسـیـران سـیاه شد آتـش بـرای طـفـل یـتـیـمـت پـنـاه شـد از شرمِ دست من دل زنجـیر پاره شد خون لخته بهر دختر تو گـوشواره شد آن قاتلی که در بر ما مست کرده بود انگـشتر عـقـیق تو بر دست کرده بود در راه شام و کوفه چهها من نـدیـدهام با ضرب تـازیـانه به هر سو دویـدهام بنگر به حال خـواهر زار و تکـیدهات حرفی بزن به زینب قـامت خـمیدهات ای تکسـوار بـیـشـۀ دلهای بیقـرار مرهم به زخم صورت دلخستگان گذار با اینکه پیکرم شده زخـمی ز سلـسـله من راضیم به سوزش جانـسـوز آبـله گفتی به من زمان وداعت صبور باش هنگام قتل و سیلی و غارت صبور باش اما جدا ز روی تو جـانم به لب رسید روز وصال زود گذشت و به شب رسید دلـتـنگِ دست پـاک و نوازشگـر توأم آخـر مـنِ بـریـده نـفـس خـواهـر تـوأم کی دست خود برون ز دل خاک میکنی اشک مرا ز گـونـۀ من پـاک میکـنی آوردهام بـه هـمـره خـود بـاغ لالـه را اما مـپـرس حـال سـفـیـر سه سـاله را شـرمـنـدهام که دخـتـرکت جا گذاشـتیم یاس تو را به گـوشـۀ ویـرانه کاشـتـیم |